روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

برای دخترم روشا

مادر یعنی عشق...

نازگلکم ! در آسمان آبی دلم جایی برای ابرها نیست،مادرم دعایم کن که با دعایت دلم خانه ی دردها نیست...   همه ی مامانای خوب روز قشنگتون مبارک عسل من! سه شبانه روز تب ویروسی داشتی و سه روز به مامان چی گذشت یه روز قبل از بستری شدن پدر تب کردی و من نتونستم توی دوروزی که پدر بستری بود برم بیمارستان و باید ازشما مواظبت میکردم ... وهمه ی زحمتامون افتاده بود رو دوش عزیز وپدر مهربون عزیز که از تهران برای جراحی دست پدر چندروزی مهمونمون بود... روزی که تب کردی انقدر بهت زده و ناراحت بودم و مرتب بهت میگفتم بمیرم که تب داری ...شما هم که فهمیده بودی من خیلی ناراحتم گفتی مامان نگران نباش چیزی نیست فقط یه ریزه بدنم ...
23 ارديبهشت 1391

تشکرم...

بهارزن دگی من! دختر قشنگم الان که دارم برات مینویسم توی خواب ناز هستی ...بخواب عزیزم که من همیشه برات بیدارم... این چند روز هوا بعدازظهرا بادو بارونی میشه وما نمیتونیم دخترمون رو به پارک و گردش ببریم به خاطر همین یه روز با هم رفتیم شهربازی سرپوشیده وهرچی دلت خواست بازی کردی اما من یادم رفت دوربین ببرم ازت عکس داشته باشم...   یه روز بعدازظهر که داشتم باقالی تمیز میکردم اومدی گفتی منم کمک کنم ...گفتم البته...با خوشحالی شروع کردی به پاک کردن و خیلی با دقت پوست باقالی رو در میاوردی بعدم شروع کردی به بازی کردن با باقالیا...وقتی که تموم شد گفتی تشکرم به من زحمت کشیدی! وخیلی مودبانه ازمن تشکر کردی... ...
17 ارديبهشت 1391

عالی...عالی

خوب من! دختر ملوسِ من وقتی ازش عکس میگیرم میگه منم ببینم بعد که عکستو میبینی میگی عالی عالی...انقدر شیرین میگی که مرتب ازت میپرسم چی و شما هم با خنده برام تکرار میکنی... وقتی میریم خونه عزیز... عزیز یا باباجون  با دوچرخه ی بزرگِ دور باغچه میچرخوننت و شما از این بازی خیلی خوشت میاد یا با توپ توی حیاط حسابی بازی میکنید و بهت خوش میگذره...مرسی عزیز و باباجون مهربون برای تمام لحظه های شادی که به روشا میدید... یه شب که شام خونه ی عزیز اینا بودیم باباجون سفارش پیتزا داد...فقط به خاطر شما که خیلی دوست داری البته بدون سوسیس و کالباس...پدر مخالف بود و میگفت پیتزا بدِ ولی شما دیگه دلت میخواست... وقتی خوردی و سیر ...
4 ارديبهشت 1391
1